دلتنگی
خیابان شلوغی است...
ببینی می ایند...
ببینی میروند...
و تو همچنان ایستاده باشی...!
خدایا...
این قسمت را کجا فرستاده ای...
هر وقت نوبت من میشود میگویند:نیست...!
دلم تاب میخواهد...
و یک هل محکم
که دلم هری بریزد پایین
هر چه را در خودش تلنبار کرده است...
خداوندا جای سوره ای بنام عشق در قران تو خالیست....
که اینگونه اغاز شود:
و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی
نخواهی یافت...!
اسوده باش دل من!
دیگر تو را به کسی نخواهم داد...!
قله ای که چند بار فتح شود...
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود...!!!
مواظب دلت باش...!
وقتی مردم
بالشتم را با من دفن کنید!
لازمش دارم...
او تنها شاهد گریه های پنهان من است...!
دمش گرم...
باران را میگویم...
به شانه ام زد و گفت خسته شدی!؟
امشب من به جایت میبارم....
گم شده ام
خودم را گم کرده ام
اهای من کجایی؟!
هیچوقت دل اونایی که گریشون
بیصداست نشکنید...
چون این ادما هیچکس رو ندارن
که اشکاشونو پاک کنه...!
تلخ است که همه فکر کنند سرت شلوغ است...
و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی....!
اگر دلت گرفت ...
سکوت کن...
این روزها هیچکس معنی دلتنگی را
نمیفهمد!!!!
تنها نشستی
چای مینوشی و بغض میکنی...
هیچکس تو را به یاد نمی اورد!
اینهمه ادم روی کهکشان به این بزرگی و تو...
حتی ارزوی یک نفر نبودی...
خدایا....
دقیقا داری با زندگیم چیکار میکنی؟؟!!؟
بگو شاید بتونم کمکت کنم...!
بهار بهترین بهانه برای اغاز و اغاز
بهترین بهانه برای زیستن است
اغاز بهار مبارک
روزگار...
من هیچ...!
خودت خسته نشدی...؟؟؟
من
غم برای خوردن بسیار دارم
تو دیگر برایم لقمه نگیر....
کاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید!
نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند...!
من و خودم!
خیلی وقت است دست هایم را
با لیوان چاییم گرم میکنم!!
این اوج تنهاییست......
دست بر دلم مگذار...!
میسوزی!!!
داغ خیلی چیزها بر دلم مانده..!
دلتنگی پیچیده نیست...!
یک دل...!
یک اسمان...!
یک بغض...!
و ارزوهای ترک خورده...!
به همین سادگی
باران که میبارد...
دلم برایت تنگ تر میشود...
راه می افتم...
من بغض میکنم...
اسمان گریه...!
کیلومترها حرف دارم...
اما...
در سکوت رکورد همه را شکسته ام...!
نگذار هر کس که از راه رسید
با سازدلت تمرین نوازندگی کند...!
بعضی وقتا از شدت غصه
گریه که هیچ...!
دلت میخواهد:
های های بمیری...!
نقاش باشی!چند میگیری تا صفحه های سیاه دلم را رنگ کنی؟
بعد برای دیوار اتاق دلم
یک روز افتابی بکشی که نور افتاب تا میانه اتاق امده باشد
راستی......
من روی صورتم یک خنده میخواهم
نرخ خنده که گران نیست....؟
انگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام
از طرف بهترین دوست تو:خدا...!
من غرورمو به راحتی به دست نیاوردم
که هر وقت دلت خواست خوردش کنی..!!
غرور من اگر بشکند
با تکه هایش
شاهرگ زندگی تو را نیز خواهم زد...!
میدانی رفیق....
بعضی زخم ها هست که هر روز صبح باید روشونو باز کنی...نمک بپاشی...
تا یادت نره سراغ بعضی ادما نری!!...
یکی به خدا گفت:اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا ارزو کنم؟
خدا گفت:شاید نوشته باشم هر چه ارزو کند!!...
اهای غریبه!!!!
حوالی من توقف ممنوع است ...
پس راهتو بکش و برو!
کاش خدا می اومد و میگفت...!
دیوانه ام کردی!!...
بیا اینم اونی که میخواستی...
تو زندگی خیلی از ما یه شبایی بوده
که فقط خدا میدونه
چجوری سر کردیم تا صبح!!!
مثل ان مسجد بین راه تنهایم.....
هرکس هم که میاید مسافر است میشکند......
هم نمازش را هم دلم را....
و میرود...
چرا میگویند (ها) علامت جمع است؟
تن را وقتی با (ها) جمع میبندی ...
فقط خودت میمانی و خودت...
خدایا...از تجربه ی تنهاییت برایم بگو
این روزها سراپا گوشم...
تعداد صفحات : 4
سلام به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم لحظات خوشی رو در این وبلاگ سپری کنید. (نظر یادتون نره)